معنی کنایه از آدم متقلب

حل جدول

کنایه از آدم متقلب

هفت‌خط

هفت خط


متقلب

دغل

شارلاتان

لغت نامه دهخدا

متقلب

متقلب. [م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ] (ع ص) برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء). || بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر). || از این پهلو بآن پهلو گردنده:
متقلب درون جامه ٔ ناز
چه خبر دارد از شبان دراز.
سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479).
|| مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار.صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء). || سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین). || چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || واژگون کننده ٔ هر چیزی. (ناظم الاطباء). || کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین).


آدم

آدم. [دَ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس.ناس. || خادم.ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال:
آدم از کوچکی بزرگ میشود، خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود.
آدم به آدم بسیار ماند، آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد، مردمان بایدبیکدیگر مدد و یاری دهند.
آدم به آدم میرسد کوه بکوه نمیرسد، هرچند سالها یا مرحله ها از یکدیگر دور بودیم و امید دیدار نداشتیم اکنون باز یکدیگر را دیدیم.
آدم با آدم خوش است، لذت حیات در معاشرت و خلطه و آمیزش است.
آدم با کسی که علی گفت عمر نمیگوید، نفاق پس از اتفاق نیکو نباشد.
آدم بدحساب دو بار میدهد، بدمعاملگی موجب زیان و خسران است.
آدم بی اولادپادشاه بی غم است، پرورش و تربیت اولاد سخت دشوار باشد.
آدم تا کوچکی نکند بزرگ نشود؛ خضوع مایه ٔ رفعت قدر و بزرگی است.
آدم حسابش را پیش خودش میکند، از شرمگنی و حجب دیگران استفاده ٔ سوءنباید کردن.
آدم دو بار به این دنیا نمی آید، باید از لذات حیات هرچه بیشتر تمتع برد.
آدم دو دفعه نمی میرد، گاه دفاع از حق و حقیقتی رعب و هراس ناسزاوار است.
آدم که از زیر بته بیرون نیامده است، همه کس را اقربا و خویشان باشد.
آدم لخت کرباس پهنادار خواب بیند، امید و طمعی نابجاست.
آدم مال را پیدا میکند، مال آدم را پیدا نمیکند، از صرف مال در جای خویش دریغ و مضایقت سزاوار نیست.
آدم نترس سر سلامت بگور نمیبرد، ناپروائی و بی باکی سبب مرگ و هلاکت تواند بود.
آدم ندار را سر نمیبرند، المفلس فی امان اﷲ.
آدم نفهم هزار من زور دارد، نادان غالباً در آنچه نداند ستیز و لجاج کند.
آدم نمیداند بکدام سازَش برقصد، هر ساعت رایی دیگر دارد.
آدم یک بار پایش بچاله میرود، از مصائب پند گیرند.
آدم یک دفعه میمیرد، ترس و هراس از مرگ سزاوار شجعان نیست.
همانقدر که آدم بد هست آدم خوب هم هست، همه ٔ مردمان را ذمائم اخلاق نباشد.

آدم. [دَ] (اِخ) نخستین پدر آدمیان، جفت حوّا. (توریه). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفهاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج، اوادِم:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.
رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.
رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است بابک و فرزند بابکی.
اسدی.
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
ربّنا انّا ظلمنا نفسنا.
مولوی.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوّا بود و آدم.
سعدی.
در نقد عیش کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
حافظ.
|| نامی است از نامها، ازجمله ابوبکر احمدبن آدم الادمی المحدث.

فرهنگ عمید

متقلب

کسی که در کاری دغلی و نادرستی می‌کند، دغل‌کار،
[قدیمی] دگرگون‌شونده، برگردنده،

فارسی به عربی

متقلب

سمک القرش، غشاش، نصاب، اِحتیالی

عربی به فارسی

متقلب

شطرنجی , پیچازی , دارای تحولا ت , پرشکاف , اندکی متلا طم , متغیرودستخوش تغییر وتبدیل , متلون , دمدمی , بی ثبات , بی وفا

فرهنگ معین

متقلب

دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل. [خوانش: (مُ تَ قَ لِّ) [ع.] (اِفا.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

متقلب

بدجنس، جلب، خائن، دغل‌کار، دغل، دغلباز، نادرست،
(متضاد) درستکار

فرهنگ فارسی هوشیار

متقلب

مردم نادرست، فریبنده، دغلکار

فرهنگ فارسی آزاد

متقلب

مُتَقَلِّب، متحول، دگرگون شونده، بی قرار و غلت زننده در بستر، تغییر دهنده امور به نفع خود، در فارسی: دغل کار، نادرست،

ترکی به فارسی

آدم

آدم

معادل ابجد

کنایه از آدم متقلب

711

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری